خیلی تنهام تنهایی چقدر سخته سردمه دستام یخ زده لبم خشکیده چشمام سفید شدن از بس که
منتظرن اووه خدا دارم دیوونه میشیم بغضم داره خفم میكنه هیشكی نمیفهمه تو دلم چی داره
میگذره اووه خدا دلتنگــم دارم اروم اروم از دوریش تلف میشم همش به خودم میگم دیگه
دوست ندارم کلافه و بی قرارم دستهایم میلرزه ، الان نمیدونم روز هسته یا شب ، این رو
هم نمی دونم تنها دردی كه تو سینه دارم و بغضی که گلویم رو فشارمیده تمام وجودمو
سرد میكنه ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشته من دیوونه چقدر ساده بودم ، من عاشق
چقدر بیچاره بودم نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد رویاهایی که با تو
داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را
فراموش کردم خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم کلافه و بی
قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا
میسوزاند، کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودمو میرفتم کاش لحظه
ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدونستم همه جا مثل قلبم دلگیره ، همه جا مثل
چشام خیسه همه جا مثل غروبه ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیره همیشه به خودم
میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال همیشه میگفتم میگذره ، اما
اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!F
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11